علی علی ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

قشنگ ترین تجربه

میم مثل مادر...

مادرم! عزیزتر از جانم تا همیشه مفتخرم به زاده ی تو بودن.هرگز افتخاری بالاتر از این نداشته ام در تمام زندگی ام...که از ریشه ی تو ام...  بر دست های خش خورده ات هزاران بوسه می زنم.جانم فدای بیقراری های مادرانه ات...روزت مبارک امروز که دندان های خردمندیم به غایت رشد کرده اند و ....و امروز که خود مادرم،می فهمم که تو چه آزمونهای دشواری را می گذراندی. مادر عزیزم!آیا می توانم چون تو مادری بی همتا باشم و با دل خونین لب خندان بیاورم همچو جام؟زیر بار ناملایمات خم شوم اما خم به ابرو نیاورم و باز عاشق باشم و نور ببخشم ؟مؤمنانه؟چونان تو؟به هیچ نیاندیشم جز پرورش و بالندگی پسرم؟ می توانم آیا مادر...؟ بيش از اين...
22 ارديبهشت 1391

بهشت در اردی بهشت...

سلام شیرین من! اگه يكروز دونستی كه روحت توی خونه جاش نمیشه ، اگرحالت رو نفهميدی، يكروز كه آسمون دلت شورگريه داشت کوله ت رو بردار و بزن به دل دشت. پسر كوچولوی دوست داشتنيت رو كه چال لپ هم داشت و يك بغل محبت صاف بي موج، بذار توی آغوشت و بوسه ای از موی عطرآگينش بردار. پيش از رفتن مطمئن شو كه  جاش خوب و راحته ، اما او خوب مي تونه تماشا كنه جاده رو . بذار طبیعت سلولهای روحت رو شست و شو بده و زنده ت كنه. بذار سیلی بزنه بر هر چه دلتنگی و اضطراب و بدخلقی. بذار پاكت كنه. برای پسرت آواز بخون و مكث كن تا با اون صدای نازكش همراهيت كنه. وقتي خنده آسمونیش توی هوا پيچيد، دنيا برات آفتابي مي شه. خورشيد سعادت مي درخشه  از ورای اونه...
14 ارديبهشت 1391

روز معلم مبارک

 هیچوقت فکر نمیکردم یک روزی معلم بشم و کسی این روز رو بهم تبریک بگه و همچنان به این فکر میکنم چه جالب که  من بین اینهمه شغل یهو معلم شدم! چقدر دلم هوای شاگردای قدیمم رو کرده... شاگردایی که با همه محرومیتهایی که داشتن بعضی هاشون الان توی بهترین دانشگاه ها و  بهترین رشته ها تحصیل می کنند (مهسا مهندس شیمی شیراز ،شهلا پزشکی تهران ،شبنم مهندسی الکترونیک شیراز،  راضیه و پروین و بهار مدیریت  شیراز،بهاره روانشناسی تهران ، فاطمه فیزیک بوشهر، صوفیا حقوق شیراز،  سارا مهندسی نفت ماهشهر وابسته به دانشگاه امیرکبیر و خیلیها دیگه که الان حضور ذهن ندارم )و بعد از گذشت چند سال از فارغ التحصیلی شون هنوزم که هنوزه م...
11 ارديبهشت 1391

من چه سبزم امروز ...

سلام به تو و نگاه تو پسرم در دمادم جدایی گاهبگاهمان که هر بارش به تولدی دوباره برای تو می ماند و زجر زایشی برای من! انقدر دیر می یام که مدتی طول می کشه که دستام به لمس دگمه های کیبورد و پیدا کردن ضرباهنگ معمول نوشتاریم اخت بشه.دوباره اومدم اینجا باز کن منم ... منم مامانت ،مامان همون پسرک ناز طلایی ام !!!یعنی قراره اینقدر زود بزرگ بشی مامان؟ منی که اینروزها اون لذتی رو که باید از لحظه لحظه بزرگ شدنت ببرم رو نبردم... اینکه مامان مجبوره چند ساعتی از روز رو کنارت نباشه بزرگترین علت این نیومدنها و ندیدنها و لذت نبردنهاست...  هنوز در ابتدای راهيم؛ راهي كه پايانش ؟؟؟؟... اما در 17 ماه گذشته خوب ياد گرفته ...
1 ارديبهشت 1391
1